عروسکم برای اولین بار روی پاهای نازت وایستادی ...
خیلی وقته که نفس تا دور و برش مبلی ، دیواری ، پشتی و .... به اون تکیه میکنه و بلد میشه . راستش دیگه از نشستن و خوابیدن خسته شده ... دیروزنفس من تونست چند لحظه ای بدون کمک سر پا بمونه . نفس گلم منتظر راه رفتنت هستیم . زود باش زودباش یالا یالا زودباش دوست دارم راز همه نفساي زندگيم ...
نویسنده :
مامان و بابا
15:47
خدا حافظ ایلیا و عمه جون و عمو فرید
امروز صبح بعد از جمع و جور کردن وسایل از خونه ایلیا (پسر عمهنفس )به سمت تبریز راهی شدیم . نفسنازم دو ساعتی خواب بود، بعدش کمی بازی کرد .. البتهآخر آخراکمی بی حوصله شده بود . خلاصه ساعت 4 رسیدیم خونه . حالا ما خسته و اون که تو راه خوابیده بود شارژ کاملو نتیجه این که نذاشت ما بخوابیم . شب رفتیم خونه مامانی، چون قرار شده که فردا و پس فردا نفس پیش مامانی باشه . نمی دونستم نفسم اینقدر حسوده . وقتی آوا (دختر کوچولوی همسایه مامانی )رو دم در خونه مامانی بغل کردم فهمیدم که نمیخواد کسی به غیر از اونو بغل کنم . راستی نفسکم کم بدون گرفتن دیوار و چیزای دیگه وای میسه. وااااای بعضی از دیوارای خونه مامانی بعد از زلزله ، ترک برداشتن . ...
نویسنده :
مامان و بابا
12:51
شمارش معکوس تا تولد عشق ابدی
نفسم تولدت مبارک
نفس گلم چرا اینقدر بد رفتاری میکنی !!!!؟
امروز نفس پیش مامانی بود. البته دایی حدودای ساعت 10 هر دوتاشونو برده بود خونه خودشون. بعد از کمی بازی کردن ، نسترن که فردا هم تولدشه اونو خوابونده بود. حدودای ساعت 6 ما هم رفتیم پیش نفس .گلم کلی ذوق زده می شه وقتی مارو میبینه . حوصلش سر رفته بود و دیگه به هر چیزی نق می زد و عصبانی می شد . و مجبورمون کرد ببریمش تو حیاط.همینکه سه تا گربه ای که بالای دیوار حرکت می کردن رو دید بال درآورد . شب بعد از شام رفتیم خونه آرمین ، آخه باباش مریضه . هر کاری کردیم رو صندلی ماشین ننشست که ننشست و بازم مارو .......... . تو خونه آرمینم سر یه اتو با اون دعوا کرد و ..... نفس کمی مودب باش دیگه داری یک ساله می شی . 4 روز مونده ......